عاشقانه ها

یه تعدادشعر عاشقانه و داستان های آموزنده


بی نام

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

نويسنده: بهترین | تاريخ: دو شنبه 10 فروردين 1394برچسب:عاشقانه,عشقولانه,عشق,دوست داشتن,رویا,پرواز,عاشق,تمنا,قبول کن,شمع,پروانه,وصال,, | موضوع: <-CategoryName-> |

آنقدرهامرد هستمتا بمانم پای تو

 آنقدرها مرد هستم تا بمانم پای تو

 

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقدرها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم

میل، میل توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم باد های سرد پرپر می شوم

نويسنده: بهترین | تاريخ: شنبه 1 فروردين 1394برچسب:عاشقانه,شعر,عشق,عاشق,عاشقی,شعرعاشقانه,مرد,آنقدر,شعرتو,عشق تو,عشقمن,باور,بادها,باد,هجوم,معنی,معنی شعر,, | موضوع: <-CategoryName-> |

عشق

 

عشق

نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق

عجب رسواگر و رسوایی ای عشق

 

اگر چنگ تو با جانی ستیزد

چنان افتد که هرگز برنخیزد

 

ترا یک فن نباشد، ذوفنونی

بلای عقل و مبنای جنونی

 

تو «لیلی» را ز خوبی طاق کردی

گل گلخانه ی آفاق کردی

 

اگر بر او نمک دادی تو دادی

بدو خوی ملک دادی، تو دادی

 

لبش گلرنگ اگر کردی تو کردی

دلش را سنگ اگر کردی تو کردی

 

به از  «لیلی» فراوان بود در شهر

به نیروی تو شد جانانه ی دهر

 

تو «مجنون» را به شهر افسانه کردی

ز هجران زنی دیوانه کردی

 

تو او را ناله و اندوه دادی

ز محنت سر به دشت و کوه دادی

 

چه دلها کز تو چون دریای خون است

چه سرها کز تو صحرای جنون است

 

به «شیرین» دل ستانی یاد دادی

وز آن «فرهاد» را بر باد دادی

 

سر و جان و دلش جای جنون شد

گران کوهی، زعشقش بیستون شد

 

ز «شیرین» تلخ کردی کام «فرهاد»

بلند آوازه کردی نام «فرهاد»

 

یکی را بر مراد دل رسانی

یکی را در غم هجران نشانی

 

یکی را همچو مشعل بر فروزی-

میان شعله ها جانش بسوزی

 

خوشا آنکس که جانش از تو سوزد

چو شمعی پای تا سر بر فروزد

 

خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق

خوشا رسوایی و بدنامی عشق

 

خوشا برجان من، هر شام و هر روز

همه درد و همه داغ و همه سوز

 

خوشا عاشق شدن، اما جدایی

خوشا عشق و نوای بینوایی

 

خوشا در سوز عشقی سو ختن ها

درون شعله اش افروختن ها

 

چو عاشق از نگارش کام گیرد

چراغ آرزوهایش بمیرد

 

اگر می داد «لیلی» کام «مجنون»

کجا افسانه می شد نام «مجنون»؟

 

هزاران دل به حسرت خون شد از عشق

یکی در این میان مجنون شد از عشق

 

در این آتش هرآنکس بیشتر سوخت

چراغش در جهان روشنتر افروخت

 

نوای عاشقان در بینواییست

دوام عاشقی ها در جداییست

«مهدی سهیلی»

نويسنده: بهترین | تاريخ: چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:عشق,شعر,عاشقانه,شعرعاشقانه,شعرعشق,لیلی,مجنون,لیلی ومجنون,شیرین,فرهاد,شیرین و فرهاد,بیستون,ملک,گلرنگ,افسانه,دیوانه,هجران,صحرا,محنت,رسوایی,رسوا,تلخ,تلخ وشیرین,, | موضوع: <-CategoryName-> |

همواره تویی

 

همواره تویی

شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی

آوای تو می خواندم از لایتناهی.

آوای تو می آردم از شوق به پرواز

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

امواج نوای تو، به من می رسد از دور

دریایی و من تشنه ی مهر تو، چو ماهی

وین شعله که با هرنفسم می جهد از جان

خوش می دهد از گرمی این شوق، گواهی

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم

همواره تویی، هر چه تو گویی و تو خواهی.

 

 

نويسنده: بهترین | تاريخ: سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:همواره تویی,تو,همواره,شعر,عاشقانه,شعرعاشقانه,شعر عاشقانه,صبح,ابد,سرخوش,عشق,جهان,لذت,نفس,ماهی,شعله,دریا,شب,سکوت,سکوت شب,لایتناهی,نوا,امواج, | موضوع: <-CategoryName-> |

بگو

بگو

با من بگو تا کیستی؟ مهری؟ بگو، ماهی؟ بگو

خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو

 

راندم چو از مهرت سخن، گفتی بسوز و دم مزن

دیگر بگو از جان من، جانا چه می خواهی بگو؟

 

گیرم نمی گیری دگر، زآشفته ی عشقت خبر

برجان من گاهی نگر، با من سخن گاهی بگو

 

غمخوار من ای مه نیی، از درد من آگه نیی

والله نیی، بالله نیی، از دردم آگاهی بگو

 

در خلوت من سر زده، یک ره درآ، ساغر زده!

آخر نگویی سر زده، از من چه کوتاهی، بگو

 

من عاشق تنهایی ام، سرگشته شیدایی ام

دیوانه ی رسوایی ام، تو هر چه می خواهی بگو

 

نويسنده: بهترین | تاريخ: دو شنبه 7 مرداد 1392برچسب:شعر,بگو,عاشقانه,تنهایی,عاشق,عشق,درآمد,همه چی, | موضوع: <-CategoryName-> |

......

چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
عجیب !‌عاقبت مرد ؟
افسوس
کاش می دیدم
من به خود می گویم:
” چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ “
 

 

 

 

 

 

 

باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به عروسی عروسکهای
کودک خواهر خویش
که در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نیست عبوس
کودک خواهر من
در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
کودک خواهر من
امپراتوری پر وسعت خود را هر روز
شوکتی می بخشد
کودک خواهر من نام تو را می داند
نام تو را می خواند
 

 

 

 

 

 

 

رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما ایا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را
از درون قفس سرد رها می کردیم
 
 
نويسنده: بهترین | تاريخ: جمعه 10 آذر 1391برچسب:شعر,عاشقانه,عشق, | موضوع: <-CategoryName-> |